*باژ*
بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *باژ*
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد باژ ●
به فرگرد باژ که درمعادل زبانی به معنای «باج» است در جلد سوم بعُد سوم آرمان نامه رسیده ایم که به پژوهشی دراین زمینه خواهیم پرداخت .در قانون ودر زندگی معمولی وهمچنین در دین ما ودیگر دین های دنیا نیز « باج دهنده وباج گیرنده »هردو خطائی را مرتکب میشوند که درقانون نیز پیگرد قانونی داشته ودر کل کسی که باج میدهد نیز باندازه همان باج گیرنده , گناهکار محسوب میگردد انسان زمانی مجبور بدادن باج به کسی میگردد مه در درجه ی اول خود خطائی را مرتکب شده باشد کهاز آشکار شدن آن در جامعه ودرمیان مردم واطرافیان در هراس باشد درنتیجه ی برای باج گیرنده زمینه ای را فراهم میسازدتا بتواند جلوآمده وتقاضای باج نماید واینکه تا چه حد این راز واسراری که باعث چنین مشکلی گردیده است مهم باشد بستگی به خود شخص دارد که آنچه انجام داده است تا چه حدودی آسیب زننده وزیان اور برای خود یااطرافیان وجامعه است در نتیجه به مقداراهمیتی که این راز وسّر داردباج گیرنده نیز میتواند تقاضای خود را که معمولا مادیست افزایش داده وخواستار مبالغی هنگفت کرده یا درخواستی غیر انسانی وغیر اخلاقی وغیر اسلامی وغیر قانونی نیز از شخص داشته باشد
* بی گمان اولین باژ ، آخرین باژ نخواهد بود . ارد بزرگ
ــــــ و کسی نیز بما گوش نکرد ــــــ
و کسی نیز بما گوش نکرد ....! :
گفتی وباز شنیدم که دلت ,
سخن از دلتنگی ست ..
سخن اینکه سکوت در دلت باز شکست
وتو گفتی با دل...
هرچه در قلبت بود...
لیک گوش همه این مردم دهر
خالی از گفت وشنود....
خالی از باورهاست
ودلی چون دل ما،
هرچه مینالد ومیگوید باز...
کس به یک چشم ونگاه ،
به رخ خسته ما نیز
نگاهی زسر شوق نکرد،
من که فریاد زدم با دل خویش
منکه گفتم همه اندوه دلم ،
منکه هر روز و هرآ ن شب به غمی
واژه در واژه به تکرار امید...
درقلم مُردم وبا اشک
به صبح دگری...
پای اندوه دلم باز کشید...
وهنوزم که هنوز...
بیصدا مانده دلم...
باهمه گفتن ها
باهمه شعر وسخن...
باهمه دفتر و گفتار وکتاب.
هیچکس گوش شنیدن که نداشت
هیچکس غصه عالم که نداشت
همه کس غرقه به خویش
...غرقه در دنیائیست
که در آن یاد دگر مردم دهر
...رفته دیگر ازیاد
ومن افسوس ...خدا...
ازچه رو اینهمه غم را بدلم
...باز کشم
من که هر فریادم
.... میخورد بردیوار!!!
منکه حتی به قلم اشک
و...به دل خون دادم
ما چه گفتیم مگر,ج
ز حقیقت جز عشق...
جز محبت.... خوبی ...
ما فقط قصه تکرار همان دیروزیم,
« شنوائی »به جهان
نیست که نیست
رمز ویران سکوت ...
عاقبت بر لب من نیز نشست
وسکوتم پس ازاین ...
نه به فریاد و قلم...
نه به اشک ونه به آه...
با کسی هیچ نخواهد گفتن
من فقط تکِرارم ...تو فقط تکراری...
و کسی نیز بما گوش نکرد
و کسی نیز بما گوش نکرد!!!
،، دل من...دل من... پرشده از گفتنها،،
،، دل من پرشده از گفتنها،،
از: فــرزانه شــیدا
یکشنبه ۱۶ دیماه ۱۳۸۶
ـــــ از: فرزانه شیداــــ
زیرا این کار به یکبار ختم نخواهد شدووزمانی کسی راه انرا یاد بگیرد ویا به آن عادت داشته باشد ,به سهولت از راه ساده پول دراوردن ویا سواستفاده از موقعیت دیگران نخواهد گذشت ومعمولا چنین کاری از انسانهائی سرمیزند که دارای پست, بدون مایه , مبتذل وبدون دانش وعلم , بی ریشه با شخصیت کوچک وحتی صدمه دیده هستند ومعمولا کمتر اتفاق میافتد انسانی که بلوغ فکری ورشد شخصیتی ودانشی داشته باشد , دست به چنین کار دُون وپستی بزنند مگر اینکه خود نیز براساس آن راز یا انچه که از شخص باج دهنده میدانند سهمی در آن داشته باشند برای مثال در مواردی ممکن است شخص از افراد تحصیلکرده وبا درامدی خوب نیز باشد اما از مطلبی باخبر شده که برای مثال در زمینه کاری او یا شخص مورد نظراو باعث سود بیشتری برای اومیشود که اگر واضح تر بخواهیم این مطلب راعنوان کنیم میتوانیم بگوئیم که به احتمال قوی بسیاری از شما در زندگی چنانچه انرا بر دیگری و در زندگی دیگران تجربه نکرده باشید در فیلمها یا سریالها و کتابی وکتابهائی با آن آشنائی داشته ویا ازدیگران نمونه ی انرا شنیده اید که شاید دراخبار حوادث نیز کم ازاین مطالب دراین روزگار نباشد زندگی در این روزگار سخت آدمیان راانقدراز خصلت اولیه خویش بدور کرده است که میتوان گفت آدمی در جهان صرفنظر از مشکلات عادی زندگی ومشکلات ناگهانی یا پیش بینی نشده از دیگر آدمیان نیز باید ترسیده وهمیشه هوشیار بوده ومراقب اطراف واطرافیان خود باشد وبداند آنان که در پیرامون او هستند چه کسانی بوده وآیا مصلحت هست که آنان را بخود وزندگی خود نزدیک کند یا به آنان نزدیکشود یا خیر زیراگاهی برای پیشگیری نیز دیر میشود:
ـــــ چهره ها در پشت نقاب ـــــ
دیده ام آنچه را نباید دید
گفته ام آنچه را نباید گفت
درد عالم به سینه ام پیچید
دیدگانم به گریه شبها خفت
دیده ام بس به نقش هر لبخند
گوشه های تمسخری پر رنگ
دیده ام در نگاه انسانها
نقش مکاربازی ونیرنگ
دیده ام انکه را که میخندید
گرچه چشمش شراره ی غم بود
قطره اشکی بدیده غلطان داشت
سینه ی بیقرار عالم بود
دیده ام آنکه را که بس بی تاب
همچو روحی پریش وحیران بود
از زمین وزمان سخن میگفت
گوئی از لحظه ها هراسان بود
دیده ام لابلای پیچک مو
دستهای دل پریشان را
دیده ام لابلای هر حرفی
« زخمهای زبان انسان را»
...
روی خود را گرفتم از دیدن
صد تاسف که قلب من میدید
هق هق گریه در سرای دلم
در طپشهای سینه می پیچید
آخر امروز کودک دل را
« لای لای» چه قصه ای باید؟!
او که بس ناتوان ومظلوم است
در چه اسایشی بیآساید ؟!
ای خدای جهان به قدرت تو
عالمی پاک وسبز وزیبا بود
اینک انسان بدست ناپاکش
رنج وظلم و ستم بر آن افزود
چهارشنبه 23 شهریور 1384
_____ فرزانه شیدا _______
واینرا نیز میدانید که هرگز باج گیرنده به یکبار دست از درخواست باج نخواهد برداشت ویکبار که موفق شود بارها وبارها نیز آنرا تکرار خواهد کرد درنتیجه برای شخصی که در چنین موقعیتی قرار میگیرد بهترین راه مراجعه به نیروی انتظامی وپلیس وقانون گذار است زیرا که فقط اوست که میتواند بصورتی قانونی بااین مسئله برخورد کرده وبطور کامل کسی را ازاین مخمصه نجات دهد
ـــــ * گلستان سعدی*ــــ
*هرکه پرهیز وعلم وزهد فروخت
خرمنی گِرد کردو پاک بسوخت
ـــــ*گلستان سعدی*ـــــ
اما برای مثال ممکن است مردی خطائی درجوانی مرتکب شده باشد وحتی انرا به فراموش سپرده باشد واکنون مرد متاهلی باشد که دارای شخصیت وابروئی درمیان خانواده وجامعه می باشد ولزومی نمی بیند اشتباه جوانی او یاخطائی که به شکلیازسوی کسی در زندگی او تاثیر ناشایست گذاشته است امروز برای کسی درمیان خانواده یااقوام و جامعه برملا گردد وشخصی باج گیرازاین مطلب باخبر شده برای استفاده از موقعیت بااو تماس گرفته ومیگوید چنانچه فلان مبلغ را به من ندهی یا فلان کار را برای من نکنی این موضوع رابه کسانی که نمیخواهی بدانند جار زده وآبروی ترا میبرم چنین انسانهای نادانی در زندگی خود نیزهرگز انسانهای موفقی نبوده وبر اساس فکر وسرشت کوچک ونادانی بزرگی که دارنداگر حتی برحسب روزگار موقعیتی ومقام ومرتبه ای بیابند یا براحتی یا آنرا زکف داده یا شیطاتینی بر روی زمین خواهند شد که انسان می بایست از آن بپرهیزد:
ــــ * گلستان سعدی *ــــ
*علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بُوّد نه دانشمند
چارپائی بر او کتابی چند!
آن تهی مغز را چه علم وخبر
که براو هیزم است یا دفتر
____-سعدی_____
همواره براین مسئله معتقد بوده ام که انسان نمی بایست در زندگی کاری کند که ضعف او محسوب شود ودر کل معتقدم بااینکه هر انسانی دارای نقطه ضعف ها و ودرعین حال نقاط قوی ونکته های مثبتی درشخصیت خود نیز هست اما ممکن است برای انسانی در زندگی پیش بیاید اما باز امکان دارد با تمام دانائی وبینش از این موضوعات باز بر اساس موقعیتی پیش بینی نشده درزندگی خود کاری انجام دهیم که دیگران توان بهره برداری منفی از آنرا داشته باشند واگرچه انجام هرکاری بدون تفکر وتوجه به نتایج آن کاری عاقلانه وهوشمندانه نیست وبهتر است همیشه در انجام هرکاری انقدر درمورد آن فکر وبرسی کرده باشیم که در چنین تگناهائی در زندگی قرار نگیریم وهمانطور که اشاره نیز کردم پیش می آید که افتادن در چنین تنگنائی هم انقدرها تقصیر ما نباشد ودرکل داشتن اسراری تا بدین حد سری باعث ایجاد مشکلاتی خواهد شد حتی اگر کسی نیز از آن باخبر نگردد درون شخص راز دارنده را خواهد سوزاند وبهتراست اگر در شرایطی بودیم که چنین رازی داشتیم انرا باکسانی که مایل نیستیم بدانند بگونه ای عنوان کنیم چراکه ما از برملا شدن راز در نزد کسانی ابا میکنیم وآنرا پنهان میکنیم که آنان را دوست داشته یا اعتبار وآبروئی نزد انان داریم ومسلم است کسی که پیش او ابروی ماارزشمند باشد ومارا نیز دوست داشته باشد گفتن این راز بهتر خواهد بود تااینکه کس دگیری حال چه یک انسان مردم آزار چه شخصی باج گیرنده بجای ما آمده وراز ما را برملا کند چراکه درک هر مطلبی ازسوی آشنایان دوستان ومردم اگراز طرف خودمان باشد بهتر وعاقلانه تراست تا کسی در پشت سرما گفته یا به دست یک باج گیر برملا شود واین خود برای ما تولید دردوناراحتی خواهد کرد وهمچنین دیگران خواهند پرسید : که تو چرا خود نگفتی وچراکسی دیگر باید مسائل مربوط به تو را برای من که از نزدیکان توام بگوید واین خود رنجش ودلخوری بیشتری برای افرادی که تحت تاثیر آن قرار میگیرند تولید خواهد نمود وبدتر ازهمه چرا باجگیری باتو تماس گرفت تو پنهان کردی وگذاشتی چنین فرد پست وذلیلی , برملا کننده رازی باشد مسلما برملا شدن آن راز برای عزیزان ما نیز پیآمدهائی دارد وباعث رنج واندوه آنان نیز خواهد شد پس بهتر است بخصوص درشرایطی که میدانیم ممکن است راز برملا شود خود انرا زودتر بازگو کنیم وچنین موقعیتی را به افرادی ناشایست محول نکنیم ودرکل در زندگی همواره مراقب این باشیم که با چه کسی وکسانی در مراوده ورفت وآمد هستیم :انسان غم ها ومشکلاتش را اگر در سینه نگاه دارد بسیار بهتر از این است که آنرا با شخصی ناصالح یا با کسی بگوید که درفرداهای او ومشکل ساز زندگی ا و گرددو یا با عنوان کردن آن شخصی از بتوان باعث رنج آزار آدمی شود
____ ( تاراج ): ______
تمام عمر من رفته به تاراج
بدریای غمی در دست امواج
منم پادشه غمها که صد غم
زذُّ ُر اشک من بر سر نهد تاج
چنان وامانده در دنیای دردم
که بر غمهای دل هم ، میدهم باج!!!
به غم گویم برو حتی دمّی چند
رهان پای مرااز دام این بند
روا کن بر دلم شور ونشاطی
که بر لبها نهم یک لحظه لبخند
من آخر عاشقم ؛ رحمی بدل کن
دلی غرق محبت ، آرزومند
مخواه از درد وغم ، گیرم تباهی
بگو آخر چرا !؟ با چه گناهی؟؟؟!!!
نهادی تاج غم بر سر ز اشکم
رساندی سینه را درغم به شاهی
چنان در غصه ها بودی کنارم
که آواره شدم در بی پناهی!!!
ولی غم گویدم : جانم فدایت
توبا آن اشکها ؛آن گریه هایت
چنان زیبا فشانی اشک غم را
که نا گیرد کسی در غصه جایت!!!
چو از غمهای خود لب میگشائی
مرا زیبا نمائی در روایت !!!
بهر کس هم غم دوران نیآید
چه کس آغوش خود بر غم گشاید؟!
من اما در دل تو خانه دارم
مرا دوری تو هرگز نشآید!!!
من آخر عاشق قلب تو هستم
مرا اشک تو عاشق تر نمآید!!!
تو که خود عاشقی دانی که عاشق
نمیخواهد شب هجران بیآید
*****
سیه بختی من اینجا چه پیداست
که در دنیا فقط غم عاشق ماست!!!!
نکرده ترک دل از شور عشقش
وجودش درنگاه وچهره پیداست!
غم آنسان کرده جا در سینه من
که در خندانی لب هم ، هویداست!!!
عجب بر طنز این دنیای جانی
که با غم ، قاتل این قلب شیداست!!!
دلم سوزد ولی بر غصه و غم
چو مجنون غمزده در کُنج اینجاست!!!
بیا ای غم به آغوشت بگیرم
که قلبت همچو من غمگین و تنهاست
عجب!!!... گویا حقیقت را تو گفتی!!!
دل ما مهربان با رنج دنیاست!!!!!
۱۳۶۲/۳/۱۵ خرداد
چنانچه مطلبی که از دیگران پنهان میداریم انقدر مهم است که بازگوئی آن به هیچ شکلی ممکن نیست ومی بایست باخود آدمی دفن گردد لااقل انرا به دردودل با هیچ کسی درمیان نگذارید که موقعیت باج وباجگیری حتی ساده ای را برای دوستی حتی ایجاد کند که بناگاه بهردلیل دشمن ما شده یا همیشه در پی فرصتی بوده تا زندگی ما را ازهم بپاشد که انسان حسود وخبر چین یا انسان زیاده از حد کنجکاوی که با عرض معذرت اورا در عام فضول میخوانند وانسانهائی که در قالب دوست , دشمنی های بسیار میکنند وشادی دیگران درد آنان است ودرکل انسانهائی که جز خود به هیچ کس دیگری فکر نمیکنند نیز بنوعی باجگیرانی هستند که ازاین نوع موقعیت ها استفاده منفی میکنند.
شبح دوست
شایسته همان است که با قلب غمینم
کنجی روم وگوشه ی دنجی بگزینم
دوری کنم از مردم بدخواه وستمگر
با درد خودم یّکه وتنها بنشیم
با دوست نگویم غم دلدادگیم را
پنهان بنمایم زهمه سادگیم را
در حال خودم باشم ودر عشق بسوزم
خود چاره کنم تیره گی زندگیم را
تا هر سخنی بر دل افسرده نتازد
این نیش زبان , قلب مرا تیره نسازد
نیشم نزد «مار دوسر» در شبح دوست
افسرده دلم بیشتر از پیش نبازد!
فرزانه شیدا 12/4/1361 تیرماه
___ فرزانه شیدا____
(*نمونه های دیگری از رازوسخنانی که نمی بایست چه از خود چه ازدیگری گفت یا بر ملا گردد از« گلستان سعدی» مثال میزنم:)
*خامشی به که ضمیر دل خویش
با کسی گفتن و گفتن که مگوی
ای سلیم اب ز سرچشمه ببند
که چو پرشد نتوان بستن جوی
*****
سخنی در نهان نباید گفت
که بر انجمن نشآید گفت
____ گلستان سعدی ____
سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست
گردند شرم زده نشوی(گلستان سعدی):
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است
کنند این وآن خوش دگرباره دل
وی اندر میان کور بخت وخجل
میان دوتن آتش افروختن
نه عقل است وخود در میان سوختن
____ گلستان سعدی ____
*آنکه باژ می گیرد زندگیش بسیار کوتاه است . اگر هنجار ها و کارآگان سست باشند همان بهتر که باژ را بدهی . ارد بزرگ *
درنتیجه عاقل کسی ست که هرگز خود را درگیر چیزی نکند که از آن بدین شکل واهمه داشته باشد که بخواهد آنرا تااین حد پنهان نمیاید که کسی قادر باشد از او واز موقعیت او سواستفاده کند گاه در زندگی عواملی پیش می اید که انسان ناگزیر به انجام عملی میشود که شاید قلبا نیز باانجام آن رضایت خاطری احساس نمیکند اما به نسبت شرایط ناگزیر از انجام آن میشود واین موقعیت مطلوب را برای باج گیرنده فراهم مینماید که پیش امده وازاین فرصت به نفع خود استفاده نماید.معمولا انسانی که به باج گیری دست میزند انسان درستکار و حتی معقولی نیست چرا که انسانی با کمالات وبا شخصیت و دانا هرگز از موقعیت بد دیگران به نفع وسود خود بهره نمی جوید درنتیجه اعتماد به چنین شخصی نیز هرگز به صلاح باج دهنده نیست وتامین خواسته هتی چنین کسی نیز صلاح نمی باشدوهرگز نیز نمی بایست بر چنین شخصی که راه وروش زندگی او بدین منوال است اعتماد کرده بهتر است به هرشکل ممکن از شر او خلاص شده وخود رانجات داد و چنین درامدهائی نیز هرگز برای شخصی که آنرا در یافت میکند وبی شک انسانی مادی وبدون حس انسانی ست پولی بابرکت ویا زندگی ساز نمیشود وانکه تااینحد پول برای او مطرح باشد که حاضر باشد به هر شکل حتی بازی با ابروی دیگری آنرا بدست بیاورد .بی شک انسانی نیست که خود هم شخصیت والائی داشته باشد وجز پول ومادیات چیز بالاتری در زندگی ملاک او باشد درعین حال انسانهائی که زندگی خود را براساس مادیات بنا مینهند ومعمولا خود نیز بدرستی از آن استفاده نمیکنند این است که در پیرامون خود همواره توجه داشته باشید که اشخاص پول پرست ویااشخاصی را که ملاک زندگانی آنان تنها پول است زیادبخودنزدیک نکنید وامکان این را هم به اشخاصی ندهید که توان بازی با زندگی وسرونوشت شمارا به هر شکل ممکن داشته باشند زیرااین کاربه یکبار ختم نخواهد شدووزمانی کسی راه انرا یادبگیردویا به آن عادت داشته باشد ,به سهولت از راه ساده پول دراوردن ویا سواستفاده از موقعیت دیگران نخواهد گذشت .
● اگر باژ دادی ایمین مباش ! ک این دردرادرمانی دگر است. *ارد بزرگ*
___ سکوت: ___
گفته ام من سکوت وخاموشی
بهتر ازاینکه در سخن کوشی
نزد مردم سخن بکن کوتاه
خاصه در نزد مرد جوشی!
بهتر آدم کناره ای گیرد
خلوت جاودانه ای گیرد
ورنه انسان دائما مغرور
هردم از توبهانه ای گیرد
بهتر آدم بوّد بحال خودش
تا که راحت کند خیال خودش
یا چو مرغی که شد اسیر قفس
سر گذارد به زیر بال خودش
« گربوّد همکلام تو نادان
داغ تلخی گذاردت بر جان
چون خوری ضربه ای ز هر صحبت
لاجرم حرف خود کنی پنهان
پس همانه بّه که بی سخن مانی
تا زنیشش بدر بری جانی
ورنه آنکه زند دم از دانش
می خراشد دلت به نادانی
درجهان مردم زخود خرسند
که غریق غرور خود هستند
با غرور وتکّبر بیجا
می زند هرکجا بتو لبخند!
پر صدا پر طنین ولی خالی
طبل دارد اینچنین حالی
شخص خودخواه همچون آن طبل است
گرچه در شکل وظاهر عالی!
با چنین مردی سخن تو مگو
خاصه یاری زآن میان تومجو
تا بخواهی بوّد زیان وضرر
یاری مردمی چنین بدخو!
« حرف » دارد بخود دونوع معنا
از کنایه زنان بکن پروا
با گروهی« چنین »سخن تو مگو
گر بمانی به عالمی « تنها» !
آنکه گیرد زتو همی ایراد
بی سبب میزند سرت فریاد
خود پراز عیب وپر زاشکال است
ارزشی هم باو نباید داد !
آنکه دائم سرش بکار تواست
خوارتر, زدانه ای چو « جُو» است
آنکه دیده بخود سروسامان
آدمی در هدف میانه رواست
آنکه خود زندگی خوبی داشت
توشه ای هم ز زندگی برداشت
حرمت خود ودیگری را نیز
حرمت زندگی خود پنداشت !
هرگز از او «ستم» نمی بینی
ظلم واوندوه غم نمی بینی
لیک درمیان تمام مردم دهر
« آدم بد» تو کم نمی بینی!
1362/9/16 چهارشنبه
___فرزانه شیدا _____
*_هیچ هنجاری نمی تواند فراتر از جان بی گناهی باشد چه باژ باشد و چه غیر آن . ارد بزرگ
پایان فرگرد باژ ( باج )
● به قلم: فرزانه شیدا ●
Farzaneh Sheida
F. Sh - f sheida
نظرات
ارسال یک نظر